نـوشـــــــتـه های مـــــــــــــــــــــــــــــآ
قسمت هشتم.... کفشایم کو؟
چه کسی بود صدا زد:سهراب؟ آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ مادرم در خواب است و منوجهر و پروانه و شاید همهمه ی مردم شهر شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها میگذرد و نسیمی خنک از حاشیه ی سبز پتو خواب مرا میروبد بوی هجرت می آید این شعر واقعا دوست داشتنیه ادامه مطلب ... قسمت شیش.........
دیشب مهسا در کره ماه پیدا شد قرار شده تا شنبه بیاد کره زمین و بشینه سر کار و زندگیش حالا این حرفای خودش بوده از این دختر معلوم نیست .. بگه لباس نداره می خواد تو ماه خرید کنه ادامه داستان مثل همیشه تو ادمه مطالبه خوشحال میشم نظر بدید ادامه مطلب ... چشمام رو بستم و سرم رو تكيه دادم به نيمكت سفت سرد پارك..فكرم رفت به گذشته به گذشته اي كه دوست دارم برگرده و بتونم جبرانش كنم..بتونم اعتراف كنم..بتونم با همون اعتراف دوبار زندگيم رو بسازم.. به روزهايي فكر میكردم كه از وجودش كنارم از تمام دقايقش لذت مي بردم.. قسمت پنج... با تحقیقات گسترده کشف شده مهسا به دست آدم فضایی ها ربوده و خورد شده واسه همین می خوایم یه نویسنده دیگه بیاریم ادامه مطلب ... قسمت چهارم.. مهسا معلوم نیست کجاست؟! دادا من به امید تو دارم اینا پست میزارم بیا نظر بده هر کی میاد به وب ما سر میزنه و نوشته های ما رو میخونه ممنون میشیم نظر بدید ادامه مطلب ... قسمت سوم خوب..خوب چی می خواستم بگم ادامه مطلب ... قسمت دوم... سلام من اومدم با یه سوژه جدید الان دارم خلاصه رو میبینم خیلی از مطالب رو لو داده ادامه مطلب ... دو شنبه 27 مرداد 1393برچسب:, :: 14:34 :: نويسنده : شکیلا
به نام حق
ادامه مطلب ... این دلنوشته های من نیست.... این حرفای من نیست... این حرفای دختری ه که عاشق شده.... عاشق شخصیتی شده که وجود خارجی نداره! من می گم دو شخصیتی شده.. مریضه.. اونم روحی... ولی اون میگه دنبال آرامشه ... اونم کنار اون شخصیت که وجود خارجی نداره... من می گم مریضه... اون میگه دنبال آرامشه... دلم واسش میسوزه شایدم ترحم شایدم درکش میکنم؟! درکش می کنم؟! فکر نکنم... چند سال از من کوچیکتره ... پس چرا با این سن کم عاشق شده؟! یه علامت سوال بزرگ تو سرم و یه جواب: _ نمی دونم... شایدم می دونم! چون بیماری روحی داره.... ازش پرسیدم چرا عاشق شدی؟! گفت: چون دوسش دارم... با تعجب گفتم: چرا یه آدم مجازی گفت...گفت: این دوره زمون آدم پیدا نمیشه.. رفتم تو فکر... حرفش رو قبول داشتم؟! نمی دونم... من تو این جامعه با کسی بر خورد نداشتم تا بدونم این دختر که چند سال از من کوچکتره چی میگه... _ یعنی ..یعنی می خوای بگی این همه آدم اطرافمون ادم نیستن؟! پس چیَن! چشماش نم اشک داشت.. گفت: _ اینا هر کدومشون به من رسیدن از روحم یه ناخونک زدن.. اینقدر این آدما ناخونک زدن تا چیزی ازم نموند...ولی... ولی اون دوسم داره.. کنارمه همیشه ..عاشقمه ..هیچ وقت ازم سو استفاده نمی کنه .. منو واسه خودم می خواد... با لبخندام می خنده با گریه هام گریه.. اون از هر چی آدم واسه آدم تره... از چشمای نمناکش خبری نبود..لبخند رو لبش بود... وقتی اسمش رو به زبون میاورد صداقت عشق از چشماش میبارید مگه چند سالش بود که عاشق شده بود؟! فقط چند سال از من کوچیکتر بود!!
آخرین مطالب پيوندها
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نـوشـــــــتـه های مـــــــــــــــــــــــــــــآ و آدرس chamedoon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
|
||||||||||||||||||
![]() |